مکتب العقیله

پیوندهای روزانه

۹۲ مطلب با موضوع «سیره شهدا» ثبت شده است

شهید ابراهیم هادی


یک روز به ابراهیم گفتم:"ابراهیم دقت کردی چقدر از این جوان های محل فاسد شدند؟"ابراهیم با تکان دادن سر تایید کرد و گفت:"بیا یه کاری بکنیم.یه هیئت راه می اندازیم و بچه ها را دور هم جمع میکنیم".

با چند نفر دیگر صحبت کرد و هیئت را راه انداخت.اولین جلسات در منزل خودشان برگزار میشد...یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی می کردیم...جلسات هیئت خیلی تأثیر گذار بود.ابراهیم سعی میکرد وقت آنها را پر کند...

روزها و سالها گذشت.انقلاب اسلامی پیروز شد و هیئتی که ابراهیم آن را تأسیس کرد،با یکی از هیئت های معروف تهران ادغام شد.بسیاری از همان کسانی که آن زمان،در آستانه ی ورود به محیط آلوده و فاسد بودند بعد ها از مذهبی های محل شدند.

در همان ایام دفاع مقدس،یکبار ابراهیم را در عالم رؤیا مشاهده کردم...جلو رفتم و سلام کردم.میخواستم بپرسم که ثمره ی آن همه هیئت رفتن چه شد ؟!

قبل از اینکه چیزی بگویم خودش گفت:"سیدعلی،زمانی که شهید شدم و افتادم،آقا اباعبدالله (ع)آمدند و مرا در آغوش گرفتند"...


*ابراهیم هادی*

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۱۹
مکتب العقیله

شهید هادی


با ابراهیم رفتیم جلوی یکی از مغازه ها در ناصر خسرو ایستادیم. ابراهیم وارد مغازه شد و با اخلاق خوب همیشگی خودش، شروع به صحبت با صاحب مغازه کرد. من بیرون مغازه ایستاده بودم، اما میدیدم که ابراهیم با ادب صحبت میکند. بعد ابراهیم از مغازه بیرون آمد.

درطی مسیر پرسیدم: راستی اینجا چیکار داشتی؟

گفت: یه بنده خدایی دیروز اومد توی محل و می گفت: من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم. صاحبکار من، حق و حقوق من رو نمیده و من رو اخراج کرده. من هم آدرس مغازه را گرفتم و گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم.ان شاءالله که مشکل شما حل می شه.

گفتم: ابراهیم جون، تو هم بیکاری ها، ول کن بابا...

ابراهیم ادامه داد: آدم هر کاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من الان با همین صاحبکارش صحبت کردم. سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم. الحمدالله خدا کمک کرد و مشکل این آقا حل شد.


*ابراهیم هادی*

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۴
مکتب العقیله

شهید همت


 وصیت شهید ابراهیم همت به جوانان :


  مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند.


 از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند.


 معلمی دلسوز ، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله

شهید_ابراهیم_همت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۰۵
مکتب العقیله

شهید-مهدی-باکری


نامه شهید مهدی باکری به فرماندهان گردان هایش :  


                                                         بسمه تعالی


قابل توجه کلیه فرماندهان و مسئولین واحدها،


سلام علیکم، گرچه خودتان آشنا به موارد ذیل هستید ولی چون اکثرا در نامه‌های برادران بسیجی نوشته می‌شود لازم دانستم مجددا متذکر شوم.


۱- بعد از همه نیروها غذا بگیرید، کمتر و دقیقا هم نوع آن‌ها باشد.


۲- در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید.


۳- در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره همانند بلکه کمتر از بقیه باشید.


۴- در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه داشته باشید.


۵- اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها می‌باشد.


۶- مراسم بزرگداشت و ترحیم و... برای شخصیت‌ها و شهدا و... بگیرید و فعالانه شرکت کنید.


۷- در توجیه مسائل به نیروها جهت روشن شدن نسبت به مسائل کوتاهی نکنید که عدم توجیه موجب بوجود آمدن خیلی از ابهامات و مشکلات است.


 شهردار ارومیه ، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه ، فرمانده عملیات سپاه ارومیه ، فرمانده لشکر 31 عاشورا


شهید_مهدی_باکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۶
مکتب العقیله

شهید برونسی


*مزد_از_دست_امام*


صدای زنگ خانه بلند شد. چادرم را سرکشیدم و رفتم دم در.

چشمم افتاد به دو، سه تا از بچه های سپاه. سلام کردند. گفتم: سلام، بفرمایید، امری بود؟

گفتند: ببخشید حاج خانم، لطفاً شناسنامه آقای برونسی رو بیارید.

- برا چی؟

- قراره ایشون مشرف بشن مکه.

- مکه؟!

- بله حاج خانم. آقای برونسی توی این عملیات آخری، شاهکار کردن و خیلی غنیمت گرفتن، برا همینم از طرف شخص حضرت امام، میخوان بفرستنشون مکه، تشویقی!


*عبدالحسین_برونسی*

یازهرا


 ما چقدر رضایت امامان را جلب کرده ایم !؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۳۶
مکتب العقیله

شهید برونسی


*اخراجی*


یک جوان را از گردان اخراج کرده بودند و داشتند می بُردند دفتر قضایی. برونسی همراه آنها رفت وگفت: آقا! من این رو میخوام ببرم. گفتند: این به درد شما نمیخوره آقای برونسی. گفت: شما چه کار دارید؟ و او را برد.

همان جوان شد فرمانده گروهان ویژه و مدتی بعد هم شهید شد. یه روز حاجی به فرمانده قبلی اوگفت: شما این جوان ها را نمیشناسین، یک بار نمازش رو نمیخونه، یا یه شوخی میکنه، سریع اخراجش میکنیم. اینهارو باید با زبان بیارین تو راه، اگه قرار باشه کسی برای ما کار کنه همین جوان ها هستن.


عبدالحسین_برونسی

یا_زهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۱۹
مکتب العقیله

شهید برونسی


*تواضع*


سر ظهر نماز را که خواندیم از مسجد آمدیم بیرون. وسط راه چشمم افتاد به یک تویوتا. داشتند غذا می‌دادند. چند تا بسیجی هم تو صف ایستاده بودند. مابین آنها، چشمم افتاد به آقای برونسی! یک آن خیال کردم اشتباه دیده ام. دقیق تر نگاه کردم. باخودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده!

رفتم جلو احوالش را که پرسیدم، گفتم: شما چرا وایستادی تو صف؟ مگه شما...

بقیه حرفم را نتوانستم بگویم؛ خنده از لبهایش رفت. گفت: مگه فرمانده گردان با بقیه ی بسیجی ها چه فرقی میکنه که باید غذا بدون صف بگیره؟!


*خاکهای_نرم_کوشک*

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۸
مکتب العقیله

هویزه


پیغام شهید سید حسین علم الهدی به ما:


دشمنان ما، پس از پیروزی انقلاب، هر روز توطئه های جدید دارند تا در مقابل انقلاب، سد ایجاد کنند، یک لحظه نداریم که دشمن سر با بالین بگذارد، بلکه همواره مشغول توطئه است و این فریاد امام علی(ع) است که دشمن به خواب نمی رود، مبادا شما به خواب بروید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۹
مکتب العقیله

شهید برونسی


در_بیچارگی_محض


هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد.حال و هوای بچه ها حال و هوای دیگری بود.نمیدانم چه شان شده بود، حرف شنوی نداشتند. هر چه برایشان صحبت کردم فایده ای نداشت. چسبیده بودن به زمین.هرکاری کردم راضی شان کنم راه بیفتند،فایده نداشت.

از بچه ها فاصله گرفتم. اسم حضرت صدیقه (س) را از ته دل صدا زدم. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنید، من رو راهنمایی کنید تا این بچه ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودت بهتر میدونی. چند لحظه راز و نیاز کردم و اومدم پیش بچه ها. یقین داشتم حضرت تنهایم نمیگذارند، توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها محکم گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمیخوام. فقط یه آرپی چی زن بلند شه با من بیاد. لحظه شماری میکردم یکی بلند شود، یکی از آرپی چی زن ها بلند گفت: من میام. چند لحظه بعد یکی مصمم تر از اون گفت: منم میام. تا به خودم اومدم همه گردان بلند شده بودند.


خاکهای_نرم_کوشک

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۱
مکتب العقیله

شهید باقری


… در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هر گونه فداکاری بکند …     


رتبه ی 104 کنکور حقوق قضایی، فرمانده 24 ساله، نابغه اطلاعات عملیات سپاه

*شهید_حسن_باقری*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۱
مکتب العقیله