مکتب العقیله

پیوندهای روزانه

در بیچارگی محض!

چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۴۱ ق.ظ

شهید برونسی


در_بیچارگی_محض


هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد.حال و هوای بچه ها حال و هوای دیگری بود.نمیدانم چه شان شده بود، حرف شنوی نداشتند. هر چه برایشان صحبت کردم فایده ای نداشت. چسبیده بودن به زمین.هرکاری کردم راضی شان کنم راه بیفتند،فایده نداشت.

از بچه ها فاصله گرفتم. اسم حضرت صدیقه (س) را از ته دل صدا زدم. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنید، من رو راهنمایی کنید تا این بچه ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودت بهتر میدونی. چند لحظه راز و نیاز کردم و اومدم پیش بچه ها. یقین داشتم حضرت تنهایم نمیگذارند، توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها محکم گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمیخوام. فقط یه آرپی چی زن بلند شه با من بیاد. لحظه شماری میکردم یکی بلند شود، یکی از آرپی چی زن ها بلند گفت: من میام. چند لحظه بعد یکی مصمم تر از اون گفت: منم میام. تا به خودم اومدم همه گردان بلند شده بودند.


خاکهای_نرم_کوشک

یازهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی