مکتب العقیله

پیوندهای روزانه

۹۲ مطلب با موضوع «سیره شهدا» ثبت شده است

شهید هادی


ابراهیم در همه حال به دیگران کمک میکرد .آن روز ابراهیم هادی را دیدم که در کوچه راه می رفت.مرتب به آسمان نگاه میکرد و سرش را پایین می انداخت.رفتم جلو و پرسیدم :چیزی شده ؟اول جواب نداد.اما با اصرار من گفت:هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم.اما از امروز صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده.میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...

شهدا_شرمنده_ایم


امام صادق - علیه السّلام - فرمود: خدای متعال می‌فرماید: مردم خانواده من هستند، پس محبوبترین آنان نزد من کسانی هستند که با مردم مهربان‌تر و در راه برآوردن نیازهای آنان کوشاتر باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۲
مکتب العقیله

شهید آوینی


زمانه عجیبی است!

برخی مردمان ،امام گذشته را عاشقند،نه امام حاضر را ...میدانی چرا ؟؟؟

امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند!!

اما امام حاضر را باید فرمان برند!

و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۲۱
مکتب العقیله

شهید چمران


از در، آمد تو.گفت :"لباسای نظامی من کجاست ؟لباسامو بیارین".رفت توی اتاقش.ولی نماند.راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد.ذوق زده بود.بالاخره صبح شد و رفت .فکر کردیم برمی گردد ،آرام می شود.چه آرام شدنی !تا نقشه ی عملیات را کامل کند،نیرو ها را بفرستد منطقه ،نه خواب داشت نه خوراک .

می گفت "امام فرمودند خودتون رو برسونید کردستان "سر یک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۸
مکتب العقیله

شهید شوشتری


دیروز از هرچه بودگذشتیم.

امروز از هرچه بودیم گذشتیم.

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.

 آنجا دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.

جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد.

آنجا درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین ،فرماندهی از توست.الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم.

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم.

آزادمان کن تا اسیر نگردیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۰
مکتب العقیله

شهید خلیلی


وقتی ضارب علی رو با چاقو زد ما پیکر غرق خونش رو به کنار کشیدیم،پیرمردی آمد و گفت :خوب شد ،همین رو می خواستی ؟به تو چه ربطی داشت ؟چرا دخالت کردی ؟علی با صدای ضعیفی گفت :حاج آقا فکر کردم دخترشماست ،من از ناموس شما دفاع کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۷
مکتب العقیله

شهید بهشتی


شده بود کار هر روز سید.از اون چهار راه می رفت.فقط بخاطر اون نوجوون.نوجونی که هر روز ،روزنامه مجاهدین خلق رو می گرفت دستش و بلند می گفت :(خیانت های بهشتی !خیانت های بهشتی!) و بهشتی می گفت :چه نوجوان با همتی !چقدر در مسیر خود جدی است !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۱
مکتب العقیله

شهیده طیبه واعظی


صاحب خانه اش گفته بود :طیبه که به خانه ما آمد ،ما سرمان برهنه بود ،بی حجاب بودیم.این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود 

به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستهایش ،گفته بود:مرا بکشید ولی چادرم را برندارید"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۵
مکتب العقیله

شهید جهان آرا


و تو ای امامم! ای که به اندازه تمام قرنها، سختیها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان.

ولی ای امام،کیست که این همه رنج ها و درد های تو را درک کند ؟!کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت،خیانتی به تاریخ انسانیت ...می باشد ؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم. چه کسانی درد تو را به جان می خرند ؟!جوان با ایمان،که هستی و زندگی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل  اسلامی فدا می کند.

بله ای امام !درد تو را جوانان درک می کنند،اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تورا دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۰
مکتب العقیله

شهید برونسی


یک بار داشتیم مهمات بار میزدیم،وسط کار چشمم به یک خانم افتاد .با چادری مشکی!پا به پای ما کار میکرد و.مهمات میگذاشت توی جعبه.تعجب کردم و تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بقیه بچه ها اصلا حواس شان به او نیست.انگار نمیدیدنش.رفتم جلو و خیلی بااحتیاط گفتم :(خانم!جایی که ما مردها هستیم،شما نباید زحمت بکشید).به تمام قد ایستاد.فرمود:(مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟).یاد امام حسین مرا از خود بی خود کرد.خانم فرمود:(هرکسی یاور ما باشد،ما هم یاری اش میکنیم.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۵
مکتب العقیله

شهید برونسی


یک گلوله خورده بود توی بازوش و به بیمارستانی در یزد منتقل شد.او فقط می خواست تا عملیات شروع نشده به منطقه برود .اما دکتر ها اجازه نمیدادند.متوسل شده بود به اهل بیت.مثل باران اشک می ریخت.خواست که گشایشی در کارش بدهند.درحال گریه خوابش برده بود،که حضرت عباس (ع) می آیند دست می برند طرف بازوی او.چیزی بیرون می آورند و می فرمایند:"بلند شو،دستت خوب شده"به دکتر گفت خوب شدم اما دکتر باور نمی کرد و گفت عکس بگیریم.برونسی به او گفت به شرط این که به کسی چیزی نگویی.وقتی عکس گرفتند،هیچ اثری از گلوله نبود و دکتر ها با گریه اورا بدرقه کردند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۱۸
مکتب العقیله