*ثمره هیئت*
یک روز به ابراهیم گفتم:"ابراهیم دقت کردی چقدر از این جوان های محل فاسد شدند؟"ابراهیم با تکان دادن سر تایید کرد و گفت:"بیا یه کاری بکنیم.یه هیئت راه می اندازیم و بچه ها را دور هم جمع میکنیم".
با چند نفر دیگر صحبت کرد و هیئت را راه انداخت.اولین جلسات در منزل خودشان برگزار میشد...یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی می کردیم...جلسات هیئت خیلی تأثیر گذار بود.ابراهیم سعی میکرد وقت آنها را پر کند...
روزها و سالها گذشت.انقلاب اسلامی پیروز شد و هیئتی که ابراهیم آن را تأسیس کرد،با یکی از هیئت های معروف تهران ادغام شد.بسیاری از همان کسانی که آن زمان،در آستانه ی ورود به محیط آلوده و فاسد بودند بعد ها از مذهبی های محل شدند.
در همان ایام دفاع مقدس،یکبار ابراهیم را در عالم رؤیا مشاهده کردم...جلو رفتم و سلام کردم.میخواستم بپرسم که ثمره ی آن همه هیئت رفتن چه شد ؟!
قبل از اینکه چیزی بگویم خودش گفت:"سیدعلی،زمانی که شهید شدم و افتادم،آقا اباعبدالله (ع)آمدند و مرا در آغوش گرفتند"...
*ابراهیم هادی*
یازهرا