مکتب العقیله

پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید ابراهیم هادی» ثبت شده است

شهید ابراهیم هادی


یک روز به ابراهیم گفتم:"ابراهیم دقت کردی چقدر از این جوان های محل فاسد شدند؟"ابراهیم با تکان دادن سر تایید کرد و گفت:"بیا یه کاری بکنیم.یه هیئت راه می اندازیم و بچه ها را دور هم جمع میکنیم".

با چند نفر دیگر صحبت کرد و هیئت را راه انداخت.اولین جلسات در منزل خودشان برگزار میشد...یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی می کردیم...جلسات هیئت خیلی تأثیر گذار بود.ابراهیم سعی میکرد وقت آنها را پر کند...

روزها و سالها گذشت.انقلاب اسلامی پیروز شد و هیئتی که ابراهیم آن را تأسیس کرد،با یکی از هیئت های معروف تهران ادغام شد.بسیاری از همان کسانی که آن زمان،در آستانه ی ورود به محیط آلوده و فاسد بودند بعد ها از مذهبی های محل شدند.

در همان ایام دفاع مقدس،یکبار ابراهیم را در عالم رؤیا مشاهده کردم...جلو رفتم و سلام کردم.میخواستم بپرسم که ثمره ی آن همه هیئت رفتن چه شد ؟!

قبل از اینکه چیزی بگویم خودش گفت:"سیدعلی،زمانی که شهید شدم و افتادم،آقا اباعبدالله (ع)آمدند و مرا در آغوش گرفتند"...


*ابراهیم هادی*

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۱۹
مکتب العقیله

شهید هادی


با ابراهیم رفتیم جلوی یکی از مغازه ها در ناصر خسرو ایستادیم. ابراهیم وارد مغازه شد و با اخلاق خوب همیشگی خودش، شروع به صحبت با صاحب مغازه کرد. من بیرون مغازه ایستاده بودم، اما میدیدم که ابراهیم با ادب صحبت میکند. بعد ابراهیم از مغازه بیرون آمد.

درطی مسیر پرسیدم: راستی اینجا چیکار داشتی؟

گفت: یه بنده خدایی دیروز اومد توی محل و می گفت: من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم. صاحبکار من، حق و حقوق من رو نمیده و من رو اخراج کرده. من هم آدرس مغازه را گرفتم و گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم.ان شاءالله که مشکل شما حل می شه.

گفتم: ابراهیم جون، تو هم بیکاری ها، ول کن بابا...

ابراهیم ادامه داد: آدم هر کاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من الان با همین صاحبکارش صحبت کردم. سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم. الحمدالله خدا کمک کرد و مشکل این آقا حل شد.


*ابراهیم هادی*

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۴
مکتب العقیله

شهید هادی


ابراهیم در همه حال به دیگران کمک میکرد .آن روز ابراهیم هادی را دیدم که در کوچه راه می رفت.مرتب به آسمان نگاه میکرد و سرش را پایین می انداخت.رفتم جلو و پرسیدم :چیزی شده ؟اول جواب نداد.اما با اصرار من گفت:هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم.اما از امروز صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده.میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...

شهدا_شرمنده_ایم


امام صادق - علیه السّلام - فرمود: خدای متعال می‌فرماید: مردم خانواده من هستند، پس محبوبترین آنان نزد من کسانی هستند که با مردم مهربان‌تر و در راه برآوردن نیازهای آنان کوشاتر باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۲
مکتب العقیله