فقط یک یا زهرا و یا الله کار داره ...
*فقط_یک_یازهرا*
یک شب مانده بود به عملیات قرار بود فرمانده لشکر و رده های پایین تر بیایند تو خود مقر دیدگاه.بینشان چهره دوست داشتنی عبدالحسین هم خود نمایی می کرد. فرمانده لشکر شروع کرد به صحبت کردن.از لحن صدایش معلوم بود که خیلی نگران است؛ زمین عملیات پیچیدگی های خاص خودش را داشت، روی همین حساب احتمالش می رفت که هر کدام از فرماندهان مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بربیایند. وقتی نقشه را روی زمین پهن کردند نگرانی فرمانده لشکر و بقیه بچه ها بیشتر شد...فرمانده شروع کرد به حرف زدن، داشت از قطب نما و این جور چیز ها حرف میزد...حرف های فرمانده که تمام شد عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت: آقا مرتضی، برای فردا شب لازم نیست که من با نقشه و قطب نما برم. به آسمان اشاره کرد و گفت: فقط یک "یازهرا"و یک"یالله"کار داره که منطقه رو از دشمن بگیریم.
...همان طور که گفته بود فقط یک توسل لازم داشت!
شب عملیات، حاج عدالحسین توانست زود تر از بقیه با تلفات کمتری به نقطه هدف برسد.
عبدالحسین_برونسی
یازهرا