و تو ای امامم! ای که به اندازه تمام قرنها، سختیها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان.
ولی ای امام،کیست که این همه رنج ها و درد های تو را درک کند ؟!کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت،خیانتی به تاریخ انسانیت ...می باشد ؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم. چه کسانی درد تو را به جان می خرند ؟!جوان با ایمان،که هستی و زندگی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند.
بله ای امام !درد تو را جوانان درک می کنند،اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تورا دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.
یک بار داشتیم مهمات بار میزدیم،وسط کار چشمم به یک خانم افتاد .با چادری مشکی!پا به پای ما کار میکرد و.مهمات میگذاشت توی جعبه.تعجب کردم و تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بقیه بچه ها اصلا حواس شان به او نیست.انگار نمیدیدنش.رفتم جلو و خیلی بااحتیاط گفتم :(خانم!جایی که ما مردها هستیم،شما نباید زحمت بکشید).به تمام قد ایستاد.فرمود:(مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟).یاد امام حسین مرا از خود بی خود کرد.خانم فرمود:(هرکسی یاور ما باشد،ما هم یاری اش میکنیم.)
یک گلوله خورده بود توی بازوش و به بیمارستانی در یزد منتقل شد.او فقط می خواست تا عملیات شروع نشده به منطقه برود .اما دکتر ها اجازه نمیدادند.متوسل شده بود به اهل بیت.مثل باران اشک می ریخت.خواست که گشایشی در کارش بدهند.درحال گریه خوابش برده بود،که حضرت عباس (ع) می آیند دست می برند طرف بازوی او.چیزی بیرون می آورند و می فرمایند:"بلند شو،دستت خوب شده"به دکتر گفت خوب شدم اما دکتر باور نمی کرد و گفت عکس بگیریم.برونسی به او گفت به شرط این که به کسی چیزی نگویی.وقتی عکس گرفتند،هیچ اثری از گلوله نبود و دکتر ها با گریه اورا بدرقه کردند!
بالاخره صحبت تقسیم ملک ها قطعی شد. یک روز چند نفر از طرف دولت آمدند روستا.خانه ها را یک به یک می رفتند و مرد ها را میخواستند.توی اون اوضاع یک دفعه سرو کله عبدالحسین پیدا شد.گفت اگه اینا اومدن بگو من نیستم.به پرخاش گفتم:همه میخوان ملک بگیرن. شما قایم میشی؟جوابم را نداد.رفتم بیرون همان لحظه چند نفر آمدن در خانه را زدن.سریع در را باز کردم،آمده بودن پی او.گفتم :نیست.بالاخره زمین ها را تقسیم کردن پدرش بهش گفت اگه زمین نگیری تا آخر باید رعیت باشی.
آخر سر صاحب همان زمینی که میخواستند به عبدالحسین بدهند آمد .صاحب زمین گفت:من راضیم زمین مال شما باشه.
تو جوابش گفت:شما خودت خبر داری چقدر از اون آب و ملک ها مال چند تا بچه یتیم بی سر پرست بوده،اینا رو همه باهم قاطی کردن،اگه شما هم راضی باشی،حق یتیم رو نمیشه کاری کرد.
* سرگذشت عالم درباری دستگاه فرعون*
سوره_اعراف_آیه_۱۷۵
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ
ﻭ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﻭ ﻋﻤﻠﺎً ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻥ ; ﭘﺲ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺮﺩ [ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ] ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺷﺪ.
تفسیر_و_توضیح
آیات ۱۷۵ و ۱۷۶ سرگذشت بلعم باعوراست.
او یکی از علمای بنی اسرائیل بود که در ابتدا از موسی(ع) و انقلاب او علیه فرعون حمایت می کرد.
ولی زرق و برق دنیا او را فریب داد و به فرعون متمایل شد و تبدیل گشت به یکی از "علمای کثیف درباری".
امام رضا (ع) می فرمایند:
بلعم فرزند باعور, اسم اعظم الهی را می دانست و دعایش مستجاب می شد, ولی به دربار فرعون جذب شد و با آنکه در ابتدا, مبلغ موسی(ع) بود, ولی سرانجام علیه موسی و یاران او اقدام کرد و بد عاقبت شد.
پ.ن: خداوند عالمانی که از اهداف انقلابی و الهی خود دست بکشند و متمایل به استکبار و فرعون زمانه شوند را "گمراه" و "تکذیب کننده آیات الهی"معرفی و آنها را به "سگ" تشبیه می کند:
فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ
ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺷﺪ.
سوره_اعراف_آیه_۱۶۴
وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ
ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺑﻨﻲ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ [ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺪﻛﺎﺭﻱﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺳﺎﻛﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﭘﻨﺪ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻩ ﻭ ﺩﻟﺴﻮﺯ] ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﺮﺍ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻫﻠﺎﻙ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ، ﭘﻨﺪ ﻣﻰﺩﻫﻴﺪ؟ [ﭘﻨﺪ ﺩﺍﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ.] ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ [ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺭﻓﻊ ﻣﺴﺆﻭﻟﻴﺖ ﺧﻮﺩ] ﺣﺠﺖ ﻭ ﻋﺬﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻧﺎﻥ [ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺸﺎﻥ] ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻧﺪ.
تفسیر_و_توضیح:
بنىاسرائیل سه گروه بودند:
1⃣ قانونشکنان فاسق
2⃣ دلسوزان نصیحتگر
3⃣ بىتفاوت ها
بىتفاوتها به نصیحتگران مىگفتند: خود را خسته نکنید، چون حرفهایتان در فاسقان اثر ندارد و آنها به هر حال جهنّمى هستند.
ولى ناهیان از منکر مىگفتند: کار ما بىاثر نیست، حداقل آنکه ما نزد خدا معذوریم. و چه بسا آنها به واسطهى سخن ما تقوا پیشه کنند.
نکته جالب در این آیه این است که بی تفاوتها به جای اینکه در برابر مفسدان و فاسقان بشورند, به امر به معروف و نهی از منکر کنندگان اعتراض می کردند!
‼پ.ن: در زمان مبارزات علیه طاغوت پهلوی, عده ای به جای اینکه به مفاسد پهلوی اعتراض کنند, به انقلابی ها اعتراض می کردند. امام خمینی (ره) در این باره فرمودند:
از اول نهضت اسلامی ، ما شاهد اشخاصی بودیم که راحت را بر هر چیزی مقدم می داشته اند, تکلیف را این می دانستند که نمازی بخوانند و روزه ای بگیرند و بنشینند درمنزلشان ذکری بگویند و فکری بکنند.
در آن وقتی که اول نهضت بود، یک شخص سرشناس از این اشخاص گفته بود که ایرانیها دیوانه شده اند! قیام در مقابل محمدرضا را و ایستادگی در مقابل ظلم را، با تعبیردیوانگی, معرفی کردند.
آن کاسب یا تاجری که در منزل اوبود و از او شنید این را، گفته بود که آقا، اینهابعضیشان هم شهید شده اند.
آن آقای سرشناس گفته بود: این از خریتشان بوده است ! آدم که نمی رود در توی خیابان مقابل مسلسل بایستد!
و همان آقای سرشناس پرونده اش ازساواک بیرون آمده و آن وقتی که جوانهای ما در خیابانها کشته می شدند، انگشتر برای سلامت محمدرضا فرستاده بود.