بهش پیله کرده بودیم که بیا بریم برات آستین بالا بزنیم.
گفت : باشه.
فکر نمیکردیم بذاره حتی حرفش رو بزنیم.
خوشحال شدیم.
گفت :
« من زنی میخوام که تا قدس همراهم بیاد.»