پارسال قائمیه دزفول سخت مشغول باز سازی یادمان بودیم ، حسین سر از پا
نمی شناخت ، بسرعت کار میکرد ، وسط کاروقت اذان ظهر شد ، محمد حسین دست از کار کشید و رفت تا وضو بگیرد و نماز اول وقتش را بخواند ، بهش گفتم : حسین ! چند لحظه صبر کن ، حاج آقا میاد نماز جماعت برگزار
می کنیم ، گفت : نماز اول وقت را از دست می دهیم ، گفتم :طبق نظر مراجع فضیلت نماز جماعت از اول وقت
بیشتره ؛ بی اعتنا به حرفهام شد و رفت !!
گفتم : حسین هوای نفسه ها .
چند قدمی که رفته بود ، ایستاد و برگشت ، لبخندی زد وگفت :حق با شماست ، صبر می کنم .
جاتون خالی ، آنروز یک نماز جماعت با حالی خوندیم .
رفتارهای حسین نشان از جوشش خون شهید محمد طحان در رگ هاش بود ؛
طولی نکشید که او هم آسمانی شد