کنکور که دادیم، آمد در خانهمان و گفت برویم. دستم را گرفت و برد ثبت نام و بعد هم اعزام.
توی منطقه، وقتی پرسیدند کجا میخواهید بروید، زود گفت: تخریب.
با آرنج، آرام زدم به پهلویش. از چادر که بیرون آمدیم، گفتم: دیوونه! چرا گفتی تخریب؟
گفت:«آخه اینجا (به شهادت) نزدیکتره.»