مکتب العقیله

پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امداد غیبی» ثبت شده است

شهید برونسی


در_بیچارگی_محض


هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد.حال و هوای بچه ها حال و هوای دیگری بود.نمیدانم چه شان شده بود، حرف شنوی نداشتند. هر چه برایشان صحبت کردم فایده ای نداشت. چسبیده بودن به زمین.هرکاری کردم راضی شان کنم راه بیفتند،فایده نداشت.

از بچه ها فاصله گرفتم. اسم حضرت صدیقه (س) را از ته دل صدا زدم. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنید، من رو راهنمایی کنید تا این بچه ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودت بهتر میدونی. چند لحظه راز و نیاز کردم و اومدم پیش بچه ها. یقین داشتم حضرت تنهایم نمیگذارند، توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها محکم گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمیخوام. فقط یه آرپی چی زن بلند شه با من بیاد. لحظه شماری میکردم یکی بلند شود، یکی از آرپی چی زن ها بلند گفت: من میام. چند لحظه بعد یکی مصمم تر از اون گفت: منم میام. تا به خودم اومدم همه گردان بلند شده بودند.


خاکهای_نرم_کوشک

یازهرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۱
مکتب العقیله

شهید برونسی


جریانِ خلقِ کُرد و حمله به شهر پاوه تازه شروع شده بود. همان روزها اولین نیرو ها را میخواستند اعزام کنند. شادی و خوشحالی تو نگاه همه موج میزد، هیچ کس صحبت از ماندن نمیکرد، یک آن حال و هوای بچه ها از این رو به آن رو شد. حالا تو نگاه همه غم موج میزد. همه میخواستند بروند، ولی قرار شد بچه ها باهم توافق کنند و فقط بیست و پنج نفر را معرفی کنند. این هم بجایی نرسید.

بالاخره آقای رستمی گفت: برای اینکه حق کسی ضایع نشه قرعه کشی میکنیم.

یک دفعه شنیدنِ صدای گریه ای مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین، صورتش خیس اشک بود. پرسیدم گریه برای چی؟

گفت: میترسم اسم من در نیاد و از توفیق جنگیدن با ضد انقلاب محروم بشم.

دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص آدم را گیج میکرد.

گفتم اصل کار نیته، آدم باید نیتش درست باشه، ساکت شد بصورتم نگاه کرد و گفت: تو قیامت وقتی بدریون رو صدا میزنن دیگه شامل اونایی که توی جنگ بدر نبودن نمیشه فقط اونایی میرن جلو که علیه کفار و منافقین بدتر از کفار شمشیز زدن.


یازهرا

خاک_های_نرم_کوشک



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۱۸
مکتب العقیله

اسرا


چون هدف برای خداست پس پشتیبان انقلاب و جنگ اوست...


در عملیات بستان ، بین ما و عراق رودخانه ای بود. تعدادمان خیلی کم بود اما با توکل به خدا شروع کردیم

بعد از اتمام عملیات و پیروزی از یک اسیر عراقی پرسیدم :

شما چرا با این تجهیزات و نیروهای زیاد از تعداد کم رزمنده ها و تجهیزات ما شکست خوردید؟ گفت:

ما از آن طرف آب که نگاه میکردیم ، اصلا خاک نمیدیدیم ، هر چه نگاه میکردیم نیرو و تجهیزات بود.


(راوی:علمدارگردان تخریب شهیدمحسن دین شعاری)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۴:۱۱
مکتب العقیله