*حر انقلاب*
از پیروزی انقلاب چند روزی گذشته بود. شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی حضرت امام در حال پخش بود، داشتم از کنارش رد می شدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه می کنی!؟
کمی مکث کرد و گفت: خدا چقدر به ما لطف کرد که این امام عزیز رو برای ما فرستاد. ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جونم رو برای این آقا فدا کنم.
جونم_فدات_خمینی
فرمانده گروه پیشرو (آدمخوار ها) در دفاع مقدس که بعثی ها برای سرش 11 هزار دینار جایزه تعیین میکنند.
شهید شاهرخ ضرغام
*شوق_شهادت*
نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .»
پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیش تر نیست.کاری ازم بر نمی آد.شما بمونید پیش مادر بهتره»
-اگه بچه ای ،پس می ری جبهه چه کار ؟بچه بازی که نیست.
- لااقل آب که می تونم به رزمنده ها بدم.
دیدم هیچ کدام کوتاه نمی آیند،گفتم «برید هر دو تاییتون برید».
یازهرا
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
اکران فیلم شروع شد،
شروع فیلم سقف یک اتاق...
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق..
سه ،چهار، پنج..
هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین وبه جانباز قطع نخاعی خوابیده روی تخت رسید.
زیر نویس فیلم:
این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...
گاهی فضیلت_جانبازان_از شهدا بیشتراست.
لحظه تحویل سال 96 رسیدیم سوریه، اکثر خانواده های رزمندگان مدافع حرم بودیم
قرار ما تو فرودگاه بود ، کم کم رزمنده ها به استقبال خانواده هاشون اومدن
همه ی خانواده ها که رفتن متوجه شدم چند نفر از مسئولین دارن باهم صحبت میکنن و پریشان هستن
اون طرف هم یک خانم همراه بچه اش منتظر بود
فهمیدم علت بگو مگوی مسئولین ....
گفتن فردا بهش بگیم
وقتی رفتیم حرم حضرت زینب (س) بهش خبر دادن که تو راه فرودگاه شهید شده ...
تحویل سال حرم بی بی ، کربلایی شد
چون هدف برای خداست پس پشتیبان انقلاب و جنگ اوست...
در عملیات بستان ، بین ما و عراق رودخانه ای بود. تعدادمان خیلی کم بود اما با توکل به خدا شروع کردیم
بعد از اتمام عملیات و پیروزی از یک اسیر عراقی پرسیدم :
شما چرا با این تجهیزات و نیروهای زیاد از تعداد کم رزمنده ها و تجهیزات ما شکست خوردید؟ گفت:
ما از آن طرف آب که نگاه میکردیم ، اصلا خاک نمیدیدیم ، هر چه نگاه میکردیم نیرو و تجهیزات بود.
(راوی:علمدارگردان تخریب شهیدمحسن دین شعاری)